بریده هایی از کتاب زن در ریگ روان

کتاب زن در ریگ روان اثر کوبو آبه به ترجمه مهدی غبرایی و انتشارات نیلوفر می باشد. رمان جذابی که بعد از مطالعه شما را به فکر می برد. لازم به ذکر است که فیلمی با همین عنوان با کارگردانی هیروشی تشیگاهارا از این داستان ساخته شده است.

 

در ابتدای داستان شما از ماجرای مفقود شدن مردی جوان به نام نیکی جامپی که حشره شناسی است مطلع می شوید. طبق قوانین زمانی که هفت سال از شخصی خبری نباشد مرده به حساب می آید. در ادامه داستان به گذشته و هفت سالی که مرد مفقود شده می رود و ماجرای اسیر شدن این مرد جوان در یک روستا و تلاش های او برای فرار از دست اهالی روستا را نشان می دهد.

بریده هایی از این داستان قرار داده می شود.

  • اشیای شکل‌دار وقتی کنار شن قرار می‌گرفتند، بی‌شکل می‌شدند. تنها عامل قطعی حرکت شن بود؛ شن برابرنهادِ همه‌ی شکل‌ها بود.
  • فقط کشتی شکسته‌ای که تازه از غرق شدن نجات یافته حال کسی را می‌فهمد که چون می‌تواند باز نفس بکشد غش‌غش می‌خندد.
  • اگر کار کسی که تماشایش می‌کنند نادرست باشد، این موضوع دربارهٔ تماشاگران هم صادق است.
  • صبر لزوما شکست نیست. بلکه، شکست واقعی وقتی شروع می‌شود که صبر را شکست بدانند.
  • ماهی نگرفته همیشه گنده است. (معادل فارسی: مرغ همسایه همیشه غاز است )
  • اگر یک درصد تمایل به همجنس‌بازی بین مردها باشد، طبعا همین حدود هم بین زن‌هاست. مفسده‌جوها به یک درصد می‌رسند، دائم‌الخمرها یک درصد، عقب‌افتاده‌های ذهنی یک درصدند، آن‌هایی که جنون جنسی دارند یک درصد، خودبزرگ‌بین‌ها یک درصد، کج‌خیال‌ها یک درصد. آن‌هایی که از ارتفاع می‌ترسند، معتادهای هرویینی، غشی‌ها، کسانی که جنون آدم‌کشی دارند، سیفلیسی‌ها، کودن‌ها – به فرض اینکه این‌ها هرکدام یک درصد باشند سرجمع می‌شود بیست درصد – اگر بتوانی هشتاد غیرعادی دیگر با همین روند پیدا کنی – البته که می‌توانی – دلیل آماری به دست می‌آوری که بشر صددرصد غیرعادی‌ست.
  • آدمیزاد زود با همه چیز انس می‌گیرد. پیداست که چنین فساد درونی بطور غیرمنتظره سریع رخ می‌دهد.
  • تکرار الگوهای واحد شکل موثری برای همرنگ جماعت شدن فراهم می‌آورد.
  • نفهمیدم. اما گمانم زندگی چیزی نیست که آدم بتواند بفهمد. همه‌جور زندگی هست، و گاه طرف دیگر تپه سبزتر به نظر می‌رسد. (معادل: مرغ همسایه غاز است )چیزی که برایم مشکل‌تر از همه است، این است که نمی‌دانم این‌جور زندگی به کجا می‌کشد اما ظاهرا آدم هرگز نمی‌فهمد، صرف‌نظر از اینکه چه جور زندگی کند. به هر حال چاره‌ای جز این احساس ندارم که بهتر است چیزهای بیشتری برای سرگرمی داشته باشم.
  • عشق به زاد و بوم و تعهد فقط در صورتی معنا می‌دهد که آدم با دست کشیدن از آن چیزی را از دست بدهد.
  • رادیو و آینه یک وجه مشترک دارند: هر دو می‌توانند یکی را به دیگری وصل کنند. شاید هم این آرزو را منعکس می‌کنند که مایلیم به بن وجودمان دست بیابیم.
  • سگی که پارس نکند خطرناک است.
  • تکرار به نحوی هولناک ادامه داشت. بی تکرار نمی‌شد زندگی کرد، مثل ضربان قلب. اما این نکته هم درست بود که ضربان قلب همه‌چیز زندگی نبود.
  • گویا در قانون احتمالات، حقیقتی نهفته بود که بر حسب آن امکان موفقیت با دفعات تکرار نسبت مستقیم دارد.
  • بدون بیم مجازات لذتی در گریز نیست.
  • برای شیر به زمین ریخته گریه جایز نیست، سکوت تو از همه بدتر است. شاگردهای من هم همیشه همین کار را می‌کنند، اما من به‌اشان می‌گویم بزدلی ازاین بیشتر نمی‌شود که خاموش بمانند و وانمود کنند خودشان ملامت را قبول دارند. اگر توضیحی هست، فورا بگو و خلاص.
  • هرکس فلسفهٔ خودش را دارد که شاید به درد یکی دیگر نخورد.
  • دنیایی که ساکنانش معتقدند می‌توان آدم را مثل نشانه‌های گچ از روی تخته سیاه پاک کرد. در بدترین کابوس‌هایش هم نمی‌توانست تصور کند که هنوز چنین بربریتی در گوشه‌ای از جهان وجود داشته باشد.
  • اگرچه بسیاری از اتفاقات زندگی ، خارج از حیطه قدرت و خواست انسان رقم می خورند ، اگرچه بسیاری از تلاش‌ها انسان نافرجام اند ، اما در نهایت این خود شخص است که تصمیم می‌گیرد چگونه زندگی کند.
  • در نهایت خوش‌تر دارم که فکر کنم دنیا مثل شن است. اگر شن را در حالت ساکن ببینی، پی بردن به سرشت اصلی‌اش خیلی مشکل است. نه تنها شن روان است بلکه همین روانی خودِ شن است.
  • اگر کرم خاکی را انگولک نکنی، خوب رشد می‌کند.
  • عمق تجربه به کنار، بی‌معناست که فقط سطح حادثه را ببینیم. اگر تجربه‌ات را توضیح ندهی و اشاره‌ای به راه‌حل نکنی، تجربهٔ بی‌نظیرت می‌شود باد هوا…
  • -نمی‌شود نقش بر آب شدن یا نشدن امید و آرزو را به گردن آدم انداخت.                                -به همین دلیل آدم باید سعی کند به نیروی خودش ایمان بیاورد.
  • دهاتی‌ها در بیان احساساتشان با کلمات هشیارند و از این لحاظ بی‌شیله پیله‌ترند.
  • هیاهوی بیهوده سبب نمی‌شود زمان تندتر بگذرد.
  • چه درست گفته‌اند به زمان نمی‌توان مثل اسب مهمیز زد.
  • زندگی آدم نباید مثل ورق‌های پراکنده کاغذ باشد، زندگی دفتر خاطرات صحافی شده است و همان صفحه اول برای یک کتاب زیادی است؛ لازم نیست آدم در قبال صفحه‌ای که به صفحات پیشین مربوط نیست تعهدی به عهده بگیرد.
  • آدم که نمی‌تواند هروقت یکی دیگر در معرض گرسنگی است خودش هم درگیر شود.
  • انگار هر زن عادی جدا معتقد است که نمی‌تواند مرد را به ارزش خود واقف کند، مگر اینکه همیشه خودش را به او عرضه کند، چنان کند که انگار صحنه‌ای از یک داستان عاشقانه است. اما این توهم رقت‌انگیز و معصومانه در حقیقت، زن را قربانی یک طرفه تجاوزی روحی می‌کرد.
  • هم مرد و هم زن اسیر حسادت توان‌فرسایی هستند و همیشه بدگمانند که طرف مقابل به عمد چیزی را مخفی نگه داشته. پس برای نشان دادن صداقت‌شان ناچارند گواهینامه تازه‌ای صادر کنند. هیچ‌کس نمی‌داند کار در کجا تمام می‌شود. در نهایت به نظر می‌رسد کار صدور گواهینامه بی‌انتها باشد.
  • هرکس سر جای خودش. اگر هرکس را سر جای خودش نگذارید، میل همکاری از بین می‌رود.
  • نباید به طور نامعقول به شیوه قدیم زندگی بچسبید.
  • تنها راه فراتر رفتن از کار، کار است. نه اینکه خود کار ارزشمند باشد؛ با کار از کار فراتر می‌رویم. ارزش واقعی کار در نیروی انکار خود نهفته است.
  • شانس موفقیت در موارد تصادفی بیشتر از نقشه‌های سنجیده و حساب شده است.

 

 

شما این کتاب رو مطالعه کردید؟ نظرتون در مورد این کتاب رو با ما به اشتراک بذارین.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *