یک قاچ کتاب _ آخرین انار دنیا

کتاب آخرین انار دنیا اثر بختیار علی و ترجمه مریوان حلبچه ای

کتابی بسیار جذاب که دوست دارم بارها و بارها آن را بخوانم و هربار با خواندنش کلمات با شیرینی در دهانم بچرخند.

بریده هایی از کتاب آخرین انار دنیا تقدیم به نگاه زیبای شما

 

  • انسان در دو وضعیت نیازمند هیچ نگهبانی نیست، وقتی آزادی در بیرون از خودش بی معنا می شود و آن دم که در زندان احساس آزادی می کند.
  • انسان موجودی است که نباید چیزهای بزرگ را فراموش کند.
  • آه هیچ هنری از این سخت تر نیست که به خودت بیاموزی انتظار نکشی…. خدایا… خدایا، انسان چه موجود پر از انتظاری است. چه موجود ناتوانی است. در مقابل وسوسه آن مژده ای که هرگز نمی رسد و می باید تا قیامت در انتظارش بمانی… من امشب به شما می گویم انسان نامنتظر هیچ چیز ندارد. بی انتظاری یعنی ویرانی. انتظار نکشیدن، برای ابد پایان یافته است.
  • دو جور راز هست، رازی که دنیا را در ظلمت غرق و ما را نابینا می کند و راز دیگری که ما را عمیق تر و ژرف تر به پیش می برد.بعضی از رازها نوشته نمی شوند بعضی رازها آدم را می کشند و تمام. من از آن جور اسرار می ترسم.
  • سپید گفت : هر کس به دلخواه خود خوشبختی و بدبختی خودش را فراهم می کند.
  • تا زمانی که انسان اسیر است زندگی برایش معنای عمیقی دارد. هیچ چیز همچون بردگی و اسارت به زندگی معنا نمی دهد. چون در آن هنگام انسان برای آزادی در پیکار بزرگی است. اماهیچ چیز هم مانند آزادی معنای زندگی را به مخاطره نمی اندازد. در آزادی است که انسان شیدایی و سرگشتگی و آرزوی خودش را به خاطر معنی از دست می دهد.گویا انسان آزاد باید انسانی تهی از معني باشد.اما عظمت انسانی آن نیست که در بردگی معنا را جست و جو مند. بلکه باید در آزادی دنبالش را بگیرد.
  • جهان سنگدل تر از آن بود که کمکم کند، خدا هم ساکت تر از آن بود که انتظارش را می کشیدم.
  • دوزخ آن جایی است که چیزی بر تخیلاتت زخمه نزند. یعنی هیچ چیز تو را وادار نکند که به چیز های بیکران و بزرگ فکر کنی، وادارت نکند از طریق مشاهده بزرگی جهان از دایره کوچک خودت بیرگن بیایی و نگاه کنی، و به شیوه دیگری به رابطه خودت و جهان بیندیشی.
  • زندان واقعی تنها انسان را از انسان های دیگر جدا نمی کند، بلکه انسان را از تمام مظاهر زندگی، وجود و راز معنای عمیقش منفک می کند.
  • انسان دربند کسی است که از منافذ کوچک، امیال و آرزویش را برای زندگی برانگیزد. اما وقتی تمام منافذ دیوار را بستی، زمانی که تاریک شد، دیگر از آن فراتر می رود که در زندان باشی بلکه درون دوزخی افتاده ای.
  • بدترین زندان، زندانی نیست که زندانبان هایش وحشی باشند. زندانی است که از آن جا نتوانی زمین و آسمان را ببینی.
  • انسانیت مانند چراغی است که روشن و خاموش می شود، چراغی است در درون روحمان، ممکن ایت برای همیشه خاموش باشد و روشن نشود اما آنچه باید همیشه روشن بماند، چراغی است که انسان شدن ما را پرتو افشانی کند و این مشکل است و به چشم من رویت نشده…
  • چه جرمی بزرگ تر از آن است که انسان کسی را از صمیم قلب بخواهد و او دوستش نداشته باشد، ها… چه جرمی بزرگ تر از آن است که دست در خون خودت کنی و آن که دوستش داری همچنان سرد و صبور نگاه کند و خودش را بگیرد و بگوید، من تو را دوست ندارم. من می گویم این از کشتن انسان با گلوله وحشتناک تر است.از کشتن انسان و سر بریدنش با چاقو بدتر است.
  • در دنیا هیچ چیز به اندازه شجاعت و ناامیدی به هم نزدیک نیست… می فهمی. انسان شجاع کسی است که ناامید است.
  • او از کسانی بود که برای آن که نهایت زیبایی را در آن ها ببینی باید همیشه با آن ها باشی.از آدم هایی بود که هر لحظه دوری از او محرومیت از زیبایی و عظمت بود.
  • محبت من محبتی دیر هنگام بود، دوست داشتن دیرهنگام هم شبیه ترحم و پشیمانی است نه عشق..
  • آدمی موجودیست بی‌اراده و ناتوان، نه! منظورم آن است که آدمی می‌تواند بر سرگردانی و بی‌ارادگی خودش فایق آید، وقتی راه‌ها بسته شدند، خیال نکند دیگر هیچ راهی وجود ندارد باور داشته باشد هر وقت که گم شد می‌تواند آن جا، از همان مکانی که در آن توقف کرده شروع کند. باید در چیزهای معمول و روزمره چرخشی عظیم به وجود بیاورد.
  • هیچ موجود دیگری در روی زمین به اندازه انسان راه‌ها را گم نمی‌کند… بلی دوستان من! ای کسانی که مدام به من گوش می‌کنید، انسان موجودیست بی‌راه، چون سرانجام نمی‌داند به کجا رو کند، به همین خاطر دروازه‌ها را بر روی خودش می‌بندد تا خودش را برای یافتن راهی به دردسر نیندازد.
  • مشکل این نیست که ما قادر هستیم یا نه…. بلکه آن است که در سکوت باید کار را انجام داد.
به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط