ماجرا های من و پیشی

قسمت دوم

برای خواندن قسمت اول روی این قسمت کلیک کنید.

 

پیشی عزیزم، دوستی که چند روز قبل با هم آشنا شده بودیم. یکی دو روز خبری ازش نبود. اما خوشبختانه یک روز که بازم آمده بود، اتفاقی دیدمش و بدو برایش غذایی که کنار گذاشته بودم را آوردم و پیشی با اشتیاق خورد. و خیلی قشنگ دست و رویش را تمیز کرد. جلوی سایه دراز کشید و یه دل سیر خوابید. شاید باورتون نشه وقتی پیشش هستم می خوابه و به محض اینکه میرم بلند میشه و میاد دم در میومیو کنان منو صدا میزنه که بازم بیام پیشش بشینم و اونم بگیره بخوابه.

 

بله دوستان الان پیشی دوست خوب من هست که گاهی وقتا صبح ها و گاهی غروبا همدیگر را می بینیم. البته پیش میاد هر دو تایم همدیگر را ملاقات کنیم. گاهی اوقات من منتظر می مانم و او نمی آید، شاید هم گاهی او منتظر من باشد و خبری از من نشود. اما خوشبختانه هر دو به دل نمی گیریم و ناراحت نمی شویم.

نوازشش که میکنم خُر خُر کردن هایش به دلم می نشیند. او هم خوشحال است از اینکه نوازشش می کنم. نزدیکم می شود و خودش را لوس می‌کند. گاهی کنار هم می شینیم. من می نویسم یا کتاب می خوانم. او هم طبق معمول لم میدهد و می خوابد. بعد از چرت کوتاهی هم بلند می شود و راهی مقصد نامعلومی می شود. از بودنش در کنارم همانطور که او آرامش می گیرد و می خوابد، من هم آرامش می گیرم. خوابم نمی برد اما دلم آرام می شود. گاهی حرفهای دلم را برایش بازگو می کنم. شاید حرفهایم را متوجه نشود اما حداقلش لیوان پر درون قلبم کمی خالی می شود. ترسی هم ندارم از اینکه مبادا دلخور شود و یا حرفهای دلم جایی فاش شود. بودنش را شکر می کنم. از پیدا کردن این دوست جدید بسی خوشحال هستم.

 

یک دوست شیرین و مهربان را برایتان آرزو مندم . دوستی که از بودن کنارش به آرامش برسید. ♡

 

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط