دیروز و امروز جدا از یک سری کارهای خاص دیگر سرم با کتاب نون نوشتن و یک سریال کره ای گرم بود. نون نوشتن کتاب محمود دولت آبادی از نشر چشمه و چاپ سوم که ۲۱۹ صفحه بود.
یادداشتهای این نویسنده بزرگ است. از سختی های زمان انقلاب و دردسرهای چاپ نشدن کتاب هایش، سرقت های ادبی اش که از ایشان کرده اند. سالهای زندان، فوت پدرش، برادرش، پسرش، مادرش و…. در زندگی اش گفته است. یک جا اشاره کرده است که پایان هر سال، آخرین روز سال می نشیند و اتفاقات یکسالی که گذشت را می نویسد و بعد خودش را ارزیابی می کند. هدفهایی برای سال جدید تعیین می کند. برنامه هایش را تنظیم می کند. نکات شیرینی در لابه لای نوشته هایشان هست. از شاعرها و نویسنده های دیگر دوران خودش می گوید. شاملو، گلشیری، کسرایی، م به آذین…..
از دوستی هایشان و ملاقات هایی که باهم داشته اند. از روزهایی که کلیدر، روزگارسپری شده را نوشته است. از ایده هایی که در ذهنش بوده است. از اوضاع و احوال جامعه می گوید. حتی آخر کتاب به خبر مرگ سیاوش کسرایی پرداخته است و اینکه چقدر شنیدن این خبر برایش سخت بوده است.
این کتاب جدا از اینکه تقریبا حالت بخشی از یک زندگی بود برایم جذاب بود. به طوری که دوست داشتم دیرتر تمام شود و از حال و اوضاع یک نویسنده بیشتر باخبر شوم.
قاچ های شیرین و قرمزی از کتاب :
♡بخل اساس و بنه ی رفتاری روانی ما مردم است؛ بیماری مهلکی که من از دوران کودکی خود در یکایک افراد، در مناسبت های مختلف تشخیص داده ام.
♡چرا تاثیرات منفی آن دارد بر من غالب می شود و چرا پیش از این جنبه های منفی آن کمتر مرا تحت تاثیر قرار می داد ؟
نیرو! بله، شوخی نیست. انسان به برکت نیروی جوانی و کمال می تواند منفیات را نفی کند و آن ها را از ذهن و اندیشه ی خود پس ززند و با سماجت و یکدندگی به خود بقبولاند که نه، چندان هم زشت و نفرت انگیز نیست!
♡زندگی شخص یک اتفاق است و مرگ یک حتمیت.
♡مرگ از تو می زاید
با تو می زاید
با تو می روید
♡پدرم زندگی مرا، روحیه و اراده ی مرا کارمرا و آینده ی مرا با ساده ترین کلمات آموزگاری کرد :
خودت را نگه دار
مردان کنند و نگویند
کار… کار… کار کن. مرد را فقط کار می تواند نجات بدهد.
♡واقعا که عجب در دنیای بی اخلاق و بی هویتی گرفتار آمده ام. دنیایی که دیگران نه فقط هیچ یاری ای به انسان نمی رسانند بلکه گیر منافع هر کدام شان که بیفتی سرت را می تراشند و در همان حال اکثریت مردم که دستی از دور بر آتش دارند و برخوردار از حسن نیت هم هستند، نمی خواهند ذره ای از سطح توقع خود کم کنند! واقعا که چقدر باید ظرفیت داشته باشم؟
♡آن چه هنرمند را می گدازد و هلاک می کند، خود زندگی ست.
♡احساس می کنم از کتاب ها می ترسم. هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم، با صراحت بی رحمانه ای احساس نادانی میکنم.
♡زندگی در اوج خود به هنر تبدیل می شود.
یعنی که زندگی در هنر به جلوه ی عشق عیان می شود.
♡نفرت و عشق
خصومت و مهربانی
بیزاری و دلتنگی
سکوت و بی تفاوتی و هر آن چه به روح آدمیزاد مربوط می شود و مرا در خود فرا می گیرو؛ همیشه آن هاره مایه و انگیزه ی کار قرار می دهم. بنابراین اگر باشند کسانی که فکر می کنند برخی از این موارد می توانند مانعی در راه کار من ایجاد کنند، نادان هستند.
♡چه نکبت بار! وای برناامیدانی که ماهستیم. چون انسان ممکن است بتواند از شر طاعون نیمه جانی در ببرد، اما از شر ناامیدی ممکن نیست جان به عافیت در ببرد.
♡به فکرم رسیده است که وقتی هنر تحت الحمایه ی سیاست قرار می. گیرد. درست بدان می ماند که زنی نتواند بدوت اجازه ی شوهرش جایی برود یا کار مستقلی انجام بدهد.
♡کدام نویسنده ای را درجهان می شناسید که از خود نپرسیده باشد « برای چه می نویسم؟» و کدام نویسنده را می شناسید که به دنبال این سوال دست از نوشتن کشیده باشد؟
♡ای سرزمین! کدام فرزند ها، در کدام نسل، تو را آزاد، آباد و سربلند؛ با چشمان باور خود خواهند دید؟
ای مادرما، ایران! جان زخمی تو در کدام روز هفته التیام خواهد پذیرفت؟!
چشمان ما به راه عافیت تو سفید شد؛ ای ما نثار عافیت تو!
آخرین دیدگاهها