صدای آرام راه رفتن رود از مسیر هیشگی اش برایم لالایی شیرینی است. لالایی مادرانه ای که زبانم را به سخن گفتن باز می کند. پاهایم را در آب سرد و خنک رود می گذارم. با دستهایم آب را برمیدارم و روی صورتم میپاشم. برایم مثل دست گرم نوازش مادرانه ای می ماند. چشمهایم سرد می شود. صورتم یخ می زند. پاهایم سر جایش جوری که انگار بتن ريخته باشند، سفت شده است و تکان نمی خورد. قطره های آب آرام آرام روی هم جمع می شوند. به شکل زنی در می آید. آغوشش را می گشاید و مرا به خود می خواند. اشک در چشمانم حلقه زده است. بوی مادر می دهد . گرمای وجودش را حس میکنم. اشکهایم را همراه آب زلال خودش می برد. شاید از دریاها و اقیانوس ها سر در بیاورد. یکایک غصه هایم را می گیرد. اشکهایم را می بوسد. سردی وجودم را در عمق وجودش دفن می کند. اصرار می ورزد که با او سخن بگویم. می گوید هر چه دل تنگت می خواهد بگو…
من می گویم و او با خود می برد. دور می شود و دور می رود. رود اشکهایم را غصه هایم را می شورد و می رود.تازه می شوم. حس سرزندگی و شادابی در وجودم ریشه می دواند. لبخندی عمیق بر لبم نقش می بندد. انرژی مضاعفی وجودم را در برگرفته است. بلند می شوم، پاهایم رها شده است. قلبم رها شده است. مشکلات دامنم را رها کرده اند و من آزادم…
در گوشه ی رود قدم برمیدارم. هربار که می خواهم قدم تازه ای بردارم. باد به آرامی پاهایم را لمس می کند و از کنارشان می گذرد. اوج گرفتنی دلنشین و سقوطی دلنشین تر درونم را شاد می کند. گاهی باید از مسیر لذت برد. از خوردن باد به زندگی هایمان، از سردی های زندگی مان،از اشکهای خیسی که روز و شب هایمان را در بر میگیرد.
گاهی باید زندگی ات را با آبی روان در میان بگذاری و اجازه بدهی آب مشکلات را به همان جایی که به آن تعلق دارد ببرد…
گاهی باید با حسی تازه و قلبی پاک به زندگی و مشکلات نگاهی بیندازیم. شاید لازم باشد یادمان نرود، مسیر پیش رویمان را افکارمان است که می سازد.
آخرین دیدگاهها