تازه به نوجوانی پا گذاشته بودم. علایم نوجوانی در بدنم و ظاهرم کل ریخت و قیافه ام را بهم ریخته بود. همه ماجرا و اتفاقات عجیب و غریب داخل و خارج بدنم یک طرف این جوشهای آماس کرده قرمز و چندش آور هم یک طرف قضیه بود. هر روز یکنفر نتیجه آزمایش جدیدش را برای درمان جوشهای صورتم برملا می کرد و من هم مصرانه با تمام نکات گفته شده آستین بالا می زدم و شروع به اجرا کردنشان میکردم . مو به مو تمام موارد ضروری اجرا می شد. زمان تهیه مواد اولیه بود و من هم چند پیاز گرد و سفید کوچولو را پوست گرفتم و با همراهی چند قطره آبلیمو آنها را به محفل آب که در داخل یک دیگ روح خیلی گنده بود فرا خواندم . بعد از خوش بش هایشان بزمی برپا شد و از شدت هیجان آب غل غل می کرد و بالا و پایین می پرید. آنها را چندی به حال خود رها کردم اما گمان می کردم بیش از این ادامه داشته باشد، واویلا می شود. صدای جلز و ولز همه مواد داخل دیگ، که در شرف جزغاله شدن و چسبیدن به ته دیگ بودند بلند شده بود، با حرکتی آنی و با دستپاچگی تمام شعله اجاق گاز را خاموش و سر دیگ را برداشتم. بخار معجون هم از گوشه ای راهش را کشید که برود اما قبلش به پاس برگزاری آن محفل بزم و شادی بوسه ای بر مچ دستم زد. بیخیال معجون شدم و پشت بند بخار دنبال راهی برای فرار از محفل می گشتم ، چشمم به شیر آب افتاد و رد بوسه را با آب سرد شستم. از این بوسه یهویی و بدون اجازه حالم بد شده بود. می خواستم آن را بشورم و ردی از آن نماند؛ در کنارش هم از درد سوزش دستم با بخار به خود میپیچیدم. از حرص، تمام معجون را راهی زباله ها کردم. اما معجون کار خودش را کرده بود، بوسه اش چنان داغ و آبدار بود که تا چند هفته رد سوختگی شبیه لبی ژل زده روی دستهای بیچاره ام مانده بود. باید بگویم قدیمی ترین خاطره ای که از جوش های صورتم به یاد دارم این است که؛ بخار، بوسه ای یادگاری روی مچ دستم به جاگذاشت!
آخرین دیدگاهها