گاو زیر درختی تنها نشسته است . غمگین و ناراحت در حال گریه کردن است .
موشی که از دور دست ها آمده ، مسیرش به درخت گاو ختم میشود . کنار گاو می نشیند .
موش : چرا گریه میکنی ؟
گاو : چون دلم تنگ شده ؟
موش : با گریه کردن دلتنگیت تموم میشه ؟
گاو : نه اما غبار و مه اطرافش از بین میره و بازم میتونم اطراف قلبم رو ببینم .
موش : الان نمیتونی ببینی ؟
گاو : نه چون پر از مه شده …
موش روی قطعه سنگی می نشیند و به دور دست ها خیره می شود .
گاو اشک هایش را پاک می کند و به موشی نگاه میکند .
گاو : به چی فکر میکنی موشی ؟
موش : به راهی که پشت سر گذاشتم .
گاو : راه خیلی سختی بود ؟
موش : …. خوشحالم که با رسیدن به تو تموم شد .
گاو : پس این میتونه یه شروع باشه …
موش : یه شروع خیلی خوب
موش روی کله گاو نشسته است و مسیر جدیدی را پیش رو گرفته اند . جنگل سرسبزی پیش رویشان قراردارد .
موش : خسته نشدی این همه مدت روی کله ت بودم ؟
گاو : دوس دارم بقیه زندگیمم روی کله م باشی …
موش : فکر میکنی من لیاقتشو دارم …
گاو : جایگاه و لیاقتت رو هر کسی برای خودش درست میکنه …
موش : اگر لیاقت نداشته باشم چی ؟
گاو : خودت اینجوری فکر میکنی … تو افکار من تو روی کله م هستی …
موش: چرا ؟
گاو : تو رفیق روزهای سختمی ….
به یک رود می رسند و از ان عبور می کنند .
موش : هر منجلابی به بدبختی ختم نمیشه …!!!
گاو : باید تصمیم گیری رو گذاشت برای اخرش وقتی روزهای خوب رسید … قبل از روزهای خوب، هنوز اخرش نیست …
به جنگل بزرگی می رسند . شب جامه سیاهش را بر روی کل جنگل گسترانده است و همه جا غرق در سیاهی شده است .
گاو : من از شب و تاریکی میترسم . این خیلی خجالت آوره نه ….
موش : ترس حسی در درون تو هست و جای شرمندگی نیست …
گاو : با این قیافه هم ؟!
موش : احساسات در وجود ما هست . قرار نیست با قیافه مون احساسات رو بسنجیم …
روی کله ت می خوابم اجازه نمی دم کابوسهات اشکت رو در بیارن
گاو : خوشحالم با هم دوستیم
موش لبخند ریزی می زند و با نوازش های ارام کله گنده گاو می خوابند.
صبح همه جا پر از پرنده ها و حیوانات مختلف شده است .
پیشی موش را با چنگول هایش از دم گرفته است . موش در تقلا برای فرار است. گاو نزدیک پیشی می رود و پا روی دمش می گذارد .
گاو : دست روی دم زیاد هست پیشی
پیشی : تو با این موش چیکار داری ؟ فکر نکنم غذای تو باشه …
گاو : اون خانواده من هست …
پیشی: یک گاو و موش با هم خانواده باشن ؟! …مسخره ست …؟
گاو : قلب و احساسات مسخره نیستن … قابل ستایش هستن ….
پیشی دم موش را رها می کند و گاو هم سم ش را از روی دم پیشی بر می دارد .
پیشی: موشی تو مایه شرمندگی تمام موش ها هستی
موش : نه تا زمانی که با بقیه مهربان باشم و مثل یک دوست رفتار کنم …
پیشی : این دوست تو نیست …
موش : دید همه یکی نیست ….
گاو و موش مسیرشان را به سمت گندم زاری تغییر می دهند . گوشه ای می نشینند و شروع به خوردن گندم می کنند .
گاو : گندم ها را دوست دارم .
موش : گندم ها را وقتی با تو باشم دوست دارم .
به کلبه ی بزرگی در وسط مزرعه ای می رسند .
گاو : اینجا خانه من است .
موش : من را تنها می گذاری و می روی ؟! …. اما من خانه ای ندارم …
گاو : خانه ی من خانه ی تو هم به حساب می اید .
موش : اما اعضای خانواده ات راضی نیستند .
گاو : آن ها تو را نمی شناسند …
بهتر است قبل از اینکه حرفی بزنند سعی کنند بیشتر با تو دوست شوند …
موش : اگر باز هم از من خوششان نیاید چه می شود ؟
گاو : خانه ی جدیدی دست و پا می کنیم .
موش : خانه ی موشی و گاو زیبا می شود …
چندی به مزرعه خیره می مانند .
گاو : بیا مسیر مان را کج کنیم . نمی خواهم به مسیری پا بگذارم که اشک چشم هایت را به من نشان دهد .
موش : هر مسیری سختی های خودش را دارد . همسفر مسیر را هموارتر می کند .
گاو : پس با من میای ؟
موش سرش را به نشانه تایید تکان می دهد .
به مزرعه می رسند . گاو موشی را به خانواده اش معرفی می کند . همه از دیدن موشی و همراهی اش با گاو خوشحال می شوند .
موش : خانواده شیرینی داری …
گاو : تو شیرینی خاصی هستی که جایت در خانه ام خالی بود ….
هر دو به اسمان پر ستاره و ماه کامل خیره شده اند .
موش : کام خواب هایم کنار تو دیگر تلخ نیست …
گاو : خوشحال شدم …
موش : آسمان را دوست داری ؟
گاو : اره یادم می ندازه که توی این دنیای بزرگ خیلی کوچیکم …
اون ستاره دنباله دار رو ببین ، یه ارزو کن سریع ….
موش : چرا؟
گاو : ارزوت براورده میشه
موش : ولی رسیدن به خواسته هامون بدون تلاش ممکن نیست ….
گاو : من برای بودنت از هیچ تلاشی دریغ نمی کنم …
موش : من همیشه هستم …
گاو : منم همیشه هستم …. 😊
صبح در گوشه ای از مزرعه زیر سایه درختی نشسته اند .
گاو : میخوای سفر جدیدی رو شروع کنیم ؟
موش : ولی این راه ناملعومی میشه …
گاو : میدونم که اخرش خیلی خووب تموم میشه …
موش : از کجا انقدر مطمئن هستی ؟
گاو : تو به من اعتماد داری ؟
موش : اره
گاو : پس منم به خودم اعتماد می کنم .
آن دو باهم از در مزرعه خارج می شوند و سفر جدیدی را شروع می کنند .
باران شروع به باریدن می کند و انها زیر باران مانده اند .
گاو : ببخشید اگر خیلی سردت شده
موش : سرد شدن هوا که تقصیر تو نیست .
گاو : بخاطر من به این سفر اومدی…
موش : اره چون تو دوست خوب منی… من تورو تنها نمیزارم …
گاو : بیا بین دستام بارون بهت نمیزنه و سردت نمیشه .
موش: تو دوست گرم و نرمی هستی .
لبخند بر لب از باران عبور می کنند . به رودخانه ای می رسند که با یک تنه چوبی کوچک پل مانندی به ان طرف رودخانه وصل شده است .
گاو : از روی پل چوبی برو اون طرف رودخانه
موش : نه من تنهایی روی اون چوب نمیرم .
گاو : ولی منم نمی تونم بیام چون میشکنه
موش : نرسیدن بهتر از بدون تو رسیدنه
از رودخانه با سختی زیادی رد می شوند . به کلبه ای چوبی می رسند . پیرمردی داخل کلبه کنار یک شومینه گرم لم داده و یک فنجان چایی در دست دارد . تالاب تلوب صدای باران و شلپ شلوپ صدای پای گاو توی باران روی زمین گلی پیرمرد را از جایش بلند می کند . پیرمرد موش و گاو را به داخل و کنار شومینه می اورد .
گاو : فکر کنم اینجا خونه جدیدمون بشه
موش : ولی شاید این پیرمرد مارو دوست نداشته باشه
گاو : اونموقع یک سفر دیگر رو در پیش می گیریم .
موش : گرمای این شومینه داره من رو به خواب گرمی میبره
گاو : اروم بخواب موشی من مواظبتم
موش : میدونی دلم برای یک همسفر و همدم خوب تنگ شده بود.
گاو : منم خیلی وقت بود ارزوی داشتن همچین دوستی داشتم .
پیرمرد می اید و موش را از دم می گیرد و بیرون می کند . گاو پشت سر موش و پیرمرد راه می رود و از در کلبه چوبی بیرون می اید . کنار موشی می نشیند .
گاو : بیا روی پشت من سوار شو
موش: اون چرا منو بیرون کرد .
گاو : چون من جاشو تنگ کرده بودم . می دونست تو بری منم میام بیرون …
موش : چرا حس کردم اون از من خوشش نیومد …
گاو : به این جور حس ها اعتماد کن …
گاو و موشی ادامه مسیر سفرشان را در پی می گیرند .
موش : چرا هیچ کس من رو دوست نداره ؟
گاو : چرا اینجوری فکر میکنی ؟
موش : چون همه از من دوری می کنند …
گاو : قضاوت اشتباه موشی ، همه از روی ظاهر قضاوت و داوری می کنند …
موش : دوست داشتم منم مثل تو بزرگ بودم .
گاو : منم دوست داشتم کوچولو می بودم موشی …
بیا از چیزی که هستیم لذت ببریم نه چیزی که بقیه میخوان باشیم … بیا بهترین خودمون باشیم …
موش : بهترین موش دنیا باشم ؟
گاو : نه موشی … از الان خودت مهربونتر باش … با اراده تر باش … خوش قلب تر باش… وفادار تر … مودب تر …. کوشا تر
در لا به لای صخره ها غار بزرگی به چشم می خورد .
گاو : اونجا می تونه خونه جدیدمون باشه
موش : تو نمی ترسی ؟ اخه از جاهای تاریک میترسیدی ؟
گاو : اون یک حس بود و توی همون جنگل تاریک جاش گذاشتم موشی
موش : تو قوی تر از قبل شدی
گاو : مسیر زندگی همیشه به سمت قویتر شدن سوقت میده ، حتی اگر پر باشه از سنگریزه و برف و باران ، کولاک و طوفان
موش : اره… همینه… ما باید ادامه بدیم …یک قدم هم بزرگتر از هیچ قدمی هست …
گاو : اگر اون قدم برنداشتن بخاطر ذخیره نیروی بشتر باشه نه تنبلی، غوغا میکنه …
موش : اها پس قبل برداشتن هر قدمی یکم فکر کنیم ….
گاو : فکرهای خوب نه فکرهای بد
موش : فکر های بد رو چطوری از خودم دور کنم ؟
گاو : بنویسشون و با یک لبخند بدرقشون کن .
نقاشی ها رو خودم کشیدم . امیدوارم دوست داشته باشین .
آخرین دیدگاهها