هنوزهم دلم برای داشتن این جوجه رنگی ها لک میزند…
هنوز هم با دیدنشان همانند بچه ها ذوق می کنم و خنده ی گنده ای که کل دندان هایم را نمایان کند می زنم…
هر کسی که همراهم باشد و به این دیدار با ابن جوجه رنگی ها برسیم. دستانش را محکم می گیرم، فشار می دهم. گاهی اوقات دستان بهم گره خورده مان را تاب می دهم. پاهایم را محکم روی زمین می گذارم و می گویم منم می خواااااام، منم جوجه می خواااام
به بالا و پایین رفتنشان و جیک جیک های زیاد و پر سرو صدایشان خیره می شوم. دوست دارم آنها را به آغوش بکشم و ناز کنم و صدایشان در گوشم بپیچد…
به ذوق و شوق به هرکدامشان چشم می دوزم. یکی از آنها و یا چند تایی از آنها دلم را با خود می برد. گرد و تپل، جیک جیک کنان توی کارتون روی زمین وول می خورند. به سر و کول همدیگر می پرند. با هم خوش هستند. بعضی از آنها زیر هجوم پاهای تیز و بز جوجه های دیگر لم داده اند و چشم هایشان را بسته اند. انگار نه انگار کسی روی سر و کله شان در حال بدو بدو یا فضولی کردن باشد. شاید نگاه کردن از آن ارتفاع حس و حال جذابی داشته باشد.
برای دیدن خنده های من و ذوق کردن من هدیه های گرانبها و رستوران هایی با منوی گران قیمت لازم نیست، من را به دیدن این جوجه های رنگی ببرید تا تلویزیون سیاه سفید زندگی ام دوباره رنگی شود 🫀
آخرین دیدگاهها